تنهایی

عشق

تنهایی

عشق

نفرین به دلی که آشیانه می خواست

 

  

با هرکه دوستی کردم خصم مادر زاد شد

هر جا آشیان گزیدم لانه ی صیاد شد

آن دوستی که با خون جگر پرودمش

روز مرگم سر دارم آمد و جلاد شد...

************************

زندگی قصه مرد یخ فروشی است که ازاو پرسیدند:فروختی؟
گفت:نخریدند،تمام شد...! 

********************* 

دیدار تو...

باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را

باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا

باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.

بگذار در آغوشت آرامش را بدست آورم

بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه درد ها خسته شده.

این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه مرا ترک خواهد کرد.

پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام...

*******************

از اینکه کفش نداشتم نگران بودم

تا اینکه مردی را در خیابان دیدم

که پا نداشت.!!!

******************

خوشبختی بر سه اصل استوار است :

۱. فراموش کردن گذشته ۲. غنیمت شمردن حال ۳. امید به آینده...

************************

خسته از زندگی...

در غروبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد
آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد...

************************

مانده ام در کوچه های بی کسی.
سنگ قبرم را نمی خواند کسی...
مرده ام خاکسترم را باد برد،
بهترین یارم مرا از یاد برد.

***********************

انقدرارزوهایم را به گور بردم که جایی برای جسمم نیست...

****************************

طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم پر پروانه شکستن هنر انسان نیست گر شکستیم ز غفلت،من و مایی نکنیم یادمان باشد سر سجاده عشق جز برای دل محبوب دعایی نکنیم طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم !  

****************************

مردی که کوه را از میان برداشت کسی بود که شروع به برداشتن سنگ ریزه ها کرد...

************************

بازی عشق

دفتر عشق که بسته شد؛ دیدم منم تموم شدم

خونم حلال؛ ولی بدون به پای تو حروم شدم...

*******************

به یادتت هستم عزیزم...

زندگی عشق است عشق افسانه نیست انکه عشق را آفرید دیوانه نیست عشق ان نیست که هر لحظه کنارش باشی عشق ان است که هر لحظه به یادش باشی

**********************

عاشقی

قلبم محکوم شد به ساده بودن ... غرورم محکوم شد به خونسرد بودن ...... احساسم محکوم شد به کم حرف بودن ...دلم محکوم شد به گوشه گیر بودن ..... چشمانم محکوم شد به مهربان بودن ...... دستهایم محکوم شد به سرد بودن .... پاهایم محکوم شد به تنها رفتن ... آرزوهام محکوم شد به محال بودن .... وجودم محکوم شد به تنها بودن .... عشقم محکوم شد به محبوس بودن .... و اما امروز تو عشق من محکوم میشوی به خاطر اسیر بودن .... و من باز هم مثل همیشه خودم رو محکوم میکنم به عاشق بودن

**************************

برگرد...

من از قصه ی زندگی نمی ترسم

من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن و

تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.

ای بهار زندگی ام

اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست

اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد

برگرد

**************************

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد