تنهایی

عشق

تنهایی

عشق

نامه ای عاشقانه برای تو

 

 

سلامی به گرمی آفتاب ، به روشنایی سپیده دم و به سادگی دل من که از عشق و دیار رویاها ، و سلامی که از آفاق کرانه های کوه های سر به فلک کشیده و از اعماق دره های خیال انگیز بر می خیزد را به تو بهترین تقدیم می کنم
من غریبه دیروز ، آشنای امروز و فراموش شده فردایم . پس در آشنایی امروز می نگرم تا در فراموشی فردا یادم کنی
نمی دانم که این چه نوع عشقی است که نمی توانم کلماتی در باب علاقه ام بنویسم. پس نگاهم را تقدیمت می کنم نگاهم را از چشمانی بپذیر که زیبا نیستند ولی زیبایی را به خوبی می فهمند . در حجم مهربانیت جوانه زدم و با نسیم صدایت به بار نشستم . دستانت مرا به بی نهایت رسانید . اکنون می رود تا به پایان برسد . این را نوشتم تا بدانی چه قدر دوستدارت می باشم
از خویش خانه و سرپناهی ندارم و باور کن به همه عمر آرزوی آن هم نبوده ام ، اما در عمق آرزوی من است که در دل تو خانه ای داشته باشم اگرچه به مساحت یک قلب
هنگامی که کبوتران خیالی ام در آسمان نا امیدی بال پرواز می گشایند و دستانم التماس را می خشکاند ، اشک را به پهنای بی کسی می ستایم و خسته ترین نگاهم را به پیچک های یاد تو تقدیم می کنم . هر قطره اشک با قطره دیگر آمیخته و غزل خداحافظی من و تو را می نوازد
تو را بیش از غزالی که چشمانش عشق درخشندگی است دوست دارم . خداحافظ پرستوی مهاجر ، ای مهتاب من ، ای درمان دردم و ای مرهم زخمم و ای کبوتر روحم
بر گل به اشتیاق تو شبنم گذاشتند ، در کوچه های عاشق دل غم گذاشتند و نام من را به عشق تو ... گذاشتند
سرتان سبز، دلتان گرم ، لبتان خندان و سینه هاتان
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد