تنهایی

عشق

تنهایی

عشق

می خواهم بمیرم ...

کاش امشب برای من صبح نشه

کاش امشب آخرین نفسهای زندگیم باشه

دیگه هیچ آرزویی ندارم ...هیچ آرزویی

دوست داشتن رو با تمام عظمتش با تمام زیباییش درک کردم

زندگی رو با تمام نامردیهاش دیدم

بیشتر از این اینجا بودن فقط و فقط روح منو داره خراب و خراب و خرابتر و آزرده تر میکنه

من...بنده ی نازک دل تو ام که به این روز افتادم،از ضمختی های روزگار

یعنی میشه امشب آخرین باری باشه که اشکام اجازه نمیدن نوشته هامو بخونم و فردا...اولین باری که بر سر مزار آرزوهام اشک نفرت بریزم؟

کاش...کاش..کاش

تنهایم...تنهایم...تنها...یک تنهایی مطلق که من در یک طرف ایستاده ام و خدا در طرف دیگر ،وبقیه همه اش مرگ،همه اش سکوت ،همه اش نیستی.

بیزارم از این زندگی...

بیزار.

خسته ام ،خسته ام ،خسته...

میخواهم در آغوش سرد مرگ آرام بگیرم...

غم...

در ابتدای زندگیم چیزی در گوشم زمزمه کرد که تا آخر عمر همراه تو هستم

پرسیدم چیستی؟

گفت:غم

فکر کردم غم عروسکی است که میتوانم تا پایان عمر با آن بازی کنم اما...

اما بعدها فهمیدم عروسکی هستم که بازیچه غم شده ام... 

تنهایی

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آننیست ...

تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم

در انتظار خواهم گریست و انتظار

به نام اون مهربونی که منو دیونه خودش کرد.

به نام تو که روح کلماتت به من  جرات زیستن می دهد.

به نام تو که روح کلماتت زندگی مرا به جریان می اندازد.

به نام تو که باران در برابر بزرگی دلت ماند واز آسمان نچکید.

به نام تو که

زندگی ام جریان رسیدن به دوستی تو شد.